- تمام اروپا ابریست از ترکیه که پرواز برخواست در طول 6 ساعت پرواز  زیرپایمان ابر بود و ابر.  گاهگاهی تنها روزنی باز میشد و روستایی، تپه ای، شهری پدیدار می شد و دوباره ابر. بر خلاف پرواز  تهران استانبول، پروازمان به لیسبون تقریبا خالیست بعد از مدتی هر کسی یک ردیف چهار نفره از صندلی ها را می گیرد و دراز میکشد تا وقتی که زمان پذیرایی فرا می رسد.

 - غذای هواپیمایی ترکیش طعم خوبی دارد دوستم که تجربه ایرلاین های مختلف را دارد می گوید به مذاق ما ایرانیها غذای ترکیش از همه خوشمزه تر است. همراه غذا ظرف سالاد کوچکیست از سالاد سالمون خام در ورقه های نازک با سس و .. . دلم را به دریا می زنم و اولین گوشت خام عمرم را می‌چشم و.... کلا طعم بدی نداشت.

 - بعد 6 ساعت انتظار به پایان می رسد و با عبور از ابرها، شهر زیبای لیسبون جلوی چشمانمان است لیسبون از بالا فوق العاده زیباست. سقف های سفالی قرمز در میان سبز درخشانی که ساختمانها را فرا گرفته و آب آسمانی دریا در یک هوای دلپذیر بعد از باران.

- مسیر داخل فرودگاه خیلی طولانیست. با آن که بیشتر مسیر با نوار نقاله است اما باز هم مدت نسبتا زیادی از ورودی تا محل تحویل بار زمان می برد روی دیوارها تابلوهای کاریکاتوری با ممتن های کوتاه است، سعی می کنم با مختصر کلماتی که از پرتغالی می دانم بخوانمشان . تنها جمله ای که به طور کامل برایم مفهوم است یک جمله نسبتا مشهور است : وقتی به جایی رسیدی به جایی هم که از آن آمدی فکر کن.

ساکها را که تحویل می گیریم ساک یکی از همراهان مشکل پیدا کرده و قسمتی از آن بر اثر ضربه  تجربه دوستان موثر واقع شده و موفق می شوند از دفتر بار فرودگاه یک چمدان سالم و نو در ازای تحویل چمدان آسیب دیده تحویل بگیرند.

بارمان سنگین است اضافه بار یکی از همراهان هم به حدی است که استفاده از تاکسی امکان پذیر نیست به ناچار تصمیم می گیریم با مترو به ایستگاه قطار برویم خوشبختانه ایستگاه مترو کنار فرودگاه است به زحمت 12 ساک سنگین را داخل ایستگاه برده و عازم مقصد بعدی ایستگاه اورینته می شویم که با ایستگاه راه آهن تقاطع دارد.

و اما اورینته عجب ایستگاهیست از پله ها که بالا می ایم متوجه می شوم این یک ایستگاه معمولی نیست، فوق العاده است. فضای معمارانه و متفکرانه کاملا ملموس است. دو روز بعد که با اخوی معمارم مطرح می کنم. متوجه می شوم که ما درون یکی از شاهکارهای معماری معمار خلاق معاصر  قرار داشته ایم.( کتاب در خصوص سانتیاگو کالاتراوا طراح خلاق ایستگاه اورینته- تصاویر 360 درجه ای ایستگاه و ...)

هنوز گیج طرح و عظمت ایستگاهیم که دوستان خبر می دهند که آخرین قطار رفته است، باران هم شروع شده و از طرف دیگر بار زیاد امکان تحرک و جابجایی را از ما گرفته، لذا یکی از دوستان مامور می شود دنبال چاره برود خوشبختانه پس از مدتی با بلیط اتوبوس می اید. مقصد بعدی شهر فارو در 220 کیلومتری جنوب غربی لیسبون است. هنگام خروج از لیسبون همراه خاطره قهرمان کتاب داستان کودکی ام از روی پل واسکودوگاما می گذریم.

 خستگی امان نمی دهد و خواب ... با صدای دوستانی که می گویند بیا پایین عجله کن. اولین فکری که به ذهنم می رسد ایست بازرسی نزدیک شهر مهریز است که بارها خواب را ازچشمانم گرفته است. اما گیسوی بلند مسافر کناری مرا از 6000 کیلومتر فاصله بر می گرداند. ظاهرا شانس بزرگی نصیبمان شده که یکی از همراهان در هنگام توقف اتوبوس بیدار شده و متوجه می شود برای ادامه مسیر باید اتوبوسمان را عوض کنیم و گرنه معلوم نبود شاید از سویای اسپانیا سر در می آوردیم. (انتهای مسیری که می رفتیم). سرانجام و پس از نزدیک 24 ساعت پرواز و مترو و اتوبوس حدود 12 شب به مقصد می رسیم.

*  البته اصل شعر سهراب بادهای همواره است:

 عبورباید کرد

صدای باد می آید , عبور باید کرد

و من مسافرم, ای بادهای همواره

مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید

مرابه کودکی شور آب ها برسانید 

...